چند روز پیش با یکی از دوستان که در حوزه خبر فعالیت می کند در مورد شرایط سخت کار در تبریز و استان صحبت میکردیم که نتیجه نهایی بر آن شد که یک مقاله در مورد صنعت فناوری اطلاعات استان بنویسم و ایشون زحمت چاپ در روزنامه همشهری را بکشند ، این درد و دل ها تجربه ۵ سال فعالیت در تبریز و ۱۱ سال کار و فعالیت در حوضه فناوری اطلاعات می باشد.
بایگانی دسته: یادداشت ها
آرزوهای محتاج پول و سرمایه

لطفا قضاوت نکنیم !
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ،
ای کسانی که ایمان آوردهاید ! از بسیاری از گمانها بپرهیزید ، که برخی از گمانها گناه است. ادامهی خواندن

چشمهایت را ببند و بپر ، نهایتش میمیری !
اکثر ماها از آینده ترس داریم و بخاطر این ترس از آینده زمان حالمون رو هم از دست میدیم و از دست دادن این زمان حال ، گذشته ای رو از خود بجا گذاشتیم که زیاد هم خوب نیست و یه جورایی برای اکثر ماها تاریک هست ، ولی اگه این ترس از آینده رو یه جورایی در خود بکشیم میشه حال و گذشته مثبت تری ترسیم کرد و بعد از این اشتباهات تاریخی نداشته باشیم :دی ادامهی خواندن

وقت کردیم برای خودمان زندگی کنیم
دلم میخواهد امروز در دانشگاه لباس رسمی پوشیده و تو کلاس درس حاضر شم
دلم میخواهد امروز لباس های شادی بپوشم ادامهی خواندن

خجالتی نباشیم و نه گفتن رو بلد باشیم
من یه آدم خجالتی م و بلد نیستم نه بگم و بخاطر این خجالتی بودن م کلی از موقعیت های شغلی و زندگی م رو از دست دادم و شایدم از لحاظ مالی هم کلی ضربه خوردم از پاک شدن اطلاعات لپ تاپم توسط خواهرم بخاطر کم تجربگی و نداشتن دانش کافی برای استفاده از سیستم ، از دادن دوچرخه به دوستم و تصادف کردن با دوچرخه ش و … خلاصه تا کی باید اینگونه بود ؟؟؟ ادامهی خواندن

رویا …
رسم بلاگ نویسی بر این هست که اول بگن سلام دنیا ولی من از رویاهام می نویسم و اولین نوشته بلاگم مربوط میشه به SMS بازی چند روز پیش من با دوست م ، پس بسم الله …
چند روز پیش با یکی از دوستام که خیلی دوستش دارم داشتم SMS بازی میکردم و دلش خیلی پر بود از آرزوهایی که برآورده نشده بود شایدم از دوستایی که تنهاش گذاشته بودن یا کسی رو نداشت که بهش تکیه کنه و …. دلش پر بود و رفتن و تنها شدن و دور شدن از ادم ها رو ترجیح میداد ، خدا میدونه اون لحظه چقدر من ناراحت شده بودم و با اینکه خودمو دوست اون خطاب می کنم ولی نتونسته بودم براش دوست واقعی باشم اشک م در می اومد، و منم شده بودم یکی مثل بقیه …