رسم بلاگ نویسی بر این هست که اول بگن سلام دنیا ولی من از رویاهام می نویسم و اولین نوشته بلاگم مربوط میشه به SMS بازی چند روز پیش من با دوست م ، پس بسم الله …
چند روز پیش با یکی از دوستام که خیلی دوستش دارم داشتم SMS بازی میکردم و دلش خیلی پر بود از آرزوهایی که برآورده نشده بود شایدم از دوستایی که تنهاش گذاشته بودن یا کسی رو نداشت که بهش تکیه کنه و …. دلش پر بود و رفتن و تنها شدن و دور شدن از ادم ها رو ترجیح میداد ، خدا میدونه اون لحظه چقدر من ناراحت شده بودم و با اینکه خودمو دوست اون خطاب می کنم ولی نتونسته بودم براش دوست واقعی باشم اشک م در می اومد، و منم شده بودم یکی مثل بقیه …
من ، دوستم و خیلی ها در این جامعه هستیم و با جیب هایی خالی ، با کفش هایی که از بس پیاده رفته که کفی نمونه براش و فکرهای متفکرانه ای که داریم و میتونیم تک تکمون یه قدم بزرگی برای پیشرفت کشورمون برداریم ناله می کنیم ، ناله هامون از نداشتن پارتی ها گنده هست ، از دوستایی که یه روزی پیشمون بودن ولی به محض حل شدن مشکلشون غریبه شدیم زمین خوردنمون شد تفریح سالم اونا ، از درد بی کسی و نداشتن پشتوانه و …. خودمونیم ها چقدر دل ما ها پره ، چقدر بین این همه ادم خوب تنهاییم ، چقدر در دید خیلی از ادم ها یه سری ادم بیکاریم که فقط ۲۵ ساعت از ۲۴ ساعت شبانه روز رو زل زدیم به مانیتور و چقدر کاخ آرزوهامون ویران شدن ، چقدر از اونایی که IT میخونن مثل ما هستن ؟ ، چقدر باید ادامه بدیم و چقدر هایی که ته ندارند .
خیلی وقت شده که با دیدن چند فیلم خارجی دلمون رفتن از کشور رو طلب کرده از خدا پنهون نیست منم اقدام کردم برای پاسپورت هیههه و تو این فکریم که همه جا بجز اینجا بهشت هست ولی شاید اونور ها هم اینجوری که میگن خوب نباشه شاید فقط تو فیلم ها خوبه ، معلوم نیست که من که نرفتم و ندیدم که اونور بهتره یا اینور ولی یکم دو دو تا چهارتا کردم و به این نتیجه رسیدم که حسین تو که ۸-۹ ساله از خانواده دوری و شاید ماهی یکبار هم اونارو نمی بینی بنظرت غربت خارجکی ها شبیه اینا نیست اگه کاخ رویاهاتو می تونستی بسازی تو این مدت هم یه قدم هایی می تونستی برداری دیگه چرا صبر کردی په ؟؟؟
خلاصه نباید کم آورد تو فیس بوک چشمم به یک مطلبی در این باب افتاد ( در پی نوشت بخونید ) خوندم جالب بود برام همین چیزاهایی من قبلاً فکر میکردم ، همین هایی که همین دوستم فکرشو می کنه شایدم واقعاً خوب باشه خدا رو چه دیدی بعد امروز صبح داستان کشیکی که دلش میخواست جهان رو تغییر بده رو خوندم که آخر به این نتیجه رسیده بود که باید تغییر رو از خود شروع کرد ، همه ما نیاز به یک تغییر داریم تغییری که بتونه ما رو ویران کنه و مجبور خودمون رو از نو بسازیم آجرهای کهنه و از کار افتاده وجودمون رو تعویض کنیم . خب ویران کنیم دیگه منتطر چی هستیم
این روزها نوشته های جالبی رو می بینم و میخونم از تغییر و ساختار شکنی نوشته های جادی ، آرش میلانی ، سالار کابلی و خیلی های دیگه خب همه جا میشه سوپر استار شد بهترین شد ولی کافیه افکار کهنه رو بذاریم کنار ، ولی ما ایرانی ها ادم های احساسی هستیم و خیلی از پل هایی که ما رو میتونه به مقصود برسونه رو نرفته ویران می کنیم و نمی تونیم عبور کنیم
این روزها شدید در حال برنامه ریزی برای آینده م هستم برای زندگی ، برای کار ، برای انتخاب دوستای جدید طوری که بعضی اشتباه های گذشته دیگه تکرار نشه ، خودمو یه جورایی به چالش آرش میلانی هم دعوت کردم و یه سری کارها هم می کنم و این بلاگ م هم یکی از اون ها هست. یکم بیشتر فکر می کنم و به این نتیجه میرسم که یه سری فکر که برای رفتن بود رو هم بی خیال شم و موندن بین دوستان و استفاده از تجربیات اونارو هم تو کوله پشتی م بذارم و سفرم رو به سمت شهر جدید ماندن رو شروع کنم ، زندگی جدید من بعد این پست آغاز میشه ، دیره ولی بازم میشه کارایی کرد .
پس دوست پرنده من ( هیههه ) دستت رو به من بده برای ماندن و ساختن ، شمردن ستاره هایی از چشممون پهنون بودن ، فتح گله هایی که ترس داشتیم ازشون ، سعی کنیم مثبت فکر کنیم میشه کاخ آرزویی که همه به خودشون قولشو دادن رو ساخت ، چالش هایی که این روزها تو شبکه های اجتماعی داغه رو رو خود امتحان کنیم .
تحقق رویاها شاید سخت باشه ولی رسیدن به اون ها خیلی خیلی آسان میشه فقط کافی ست ، دستت را به من بده تا کاخ آرزوهایمان را بسازیم.
پی نوشت ۱ : اولین پست وبلاگ م بود بی حاشیه رویاهامو نوشتم برای ادامه دادن و ماندن در ایران
پی نوشت ۲ : آری یا نه های آخر ماه مهر را دوست دارم
پی نوشت ۳ : داستان آنهایی که رفتند “از ایران” و آنهایی که ماندند “در ایران” ( منبع )
داستان آنهایی که رفتند “از ایران” و آنهایی که ماندند “در ایران”
آنهایی که “از ایران” رفته اند همانطور که دارند یک غذای سر دستی درست میکنند تا تنهایی بخورند، فکر میکنند آنهایی که ماندهند الان دارند دور هم قورمه سبزی با برنج زعفرانی میخورند و جمعشان جمع است و میگویند و میخندند.
آنهایی که مانده اند “در ایران” همانطور که دارند یک غذای سر دستی درست میکنند فکر میکنند آنهایی که رفتهند الان دارند با دوستان جدیدشان گل میگویند و گل میشنوند و از آن غذاهایی میخورند که توی کتابهای آشپزی عکسش هست.
آنهایی که رفتهند فکر میکنند آنهایی که ماندهند همهش با هم بیرونند. کافیشاپ، لواسان، بام تهران و درکه میروند. خرید میروند… با هم کیف دنیا را میکنند و آنها را که آن گوشه دنیا تک افتادهند فراموش کردهند.
آنهایی که ماندهند فکر میکنند آنهایی که رفتهند همهش بار و دیسکو میروند و خیلی بهشان خوش میگذرد و آنها را که توی این جهنم گیر افتادهند فراموش کردهند.
آنهایی که رفتهند میفهمند که هیچ کدام از آن مشروبها باب طبعشان نیست و دلشان میخواهد یک چای دم کرده حسابی بخورند.
آنهایی که ماندهند دلشان میخواهد یکبار هم که شده بروند یک مغازه ای که از سر تا تهش مشروب باشد که بتوانند هر چیزی را میخواهند انتخاب کنند.
آنهایی که رفتهند، پای اینترنت دنبال شبکه ۳ و فوتبال با گزارش عادل یا سریالهای ایرانی و اخبارهایی با کلام پارسی و ایرانی هستند.
آنهایی که ماندهند در حسرت دیدن کانالهای ماهواره بدون پارازیت کلافه میشوند و دائم پشت دیش هستند.
آنهایی که رفته اند میخواهند برگردند.
آنهایی که ماندهند میخواهند بروند.
آنهایی که رفتهند به کشورشان با حسرت فکر میکنند.
آنهایی که ماندهند از آن طرف، دنیایی رویایی میسازند.
اما هم آنهایی که رفته اند و هم آنهایی که ماندهند در یک چیز مشترکند:
آنهایی که رفته اند احساس تنهایی میکنند.
آنهایی که ماندهند هم احساس تنهایی میکنند.
آنها که میروند وطنفروش نیستند.
آنهایی که میمانند عقب مانده نیستند.
آنهایی که میروند، نمیروند آن طرف که مشروب بخورند.
آنهایی که میمانند، نماندهند که دینشان را حفظ کنند.
آنهایی که میروند، یک ماه مانده به رفتنشان غمگین میشوند. یک هفته مانده میگریند و یک روز مانده به این فکر میکنند که ای کاش وطن جایی برای ماندن بود.
و
آنهایی که میمانند، میمانند تا شاید وطن را جایی برای ماندن کنند.
“نشریه دانشجویی شریف”
ghashang bud… ya behtar begam vagheyi bud
manam motaghedam baraye behar didane donya aval bayad eynaketo avaz koni
ممنون دوست من 🙂
خیلی از ماها درگیر افکاری هستیم که از بچگی اونارو به اشتباه پرورش دادیم
ولی باید ویران کنیم و از نو بسازیم خودمونو
همه ترسم از اینه که مثل آدمایی که کم نیستن دور و برمون ویران کنیم و یکی بدترشو بسازیم از خودمون
یادداشتت خیلی جالب و دلنشین بود حسین جان ، همه جوونا الان این مشکلو دارند و باهاش دست و پنجه نرم میکنند ، ضمنن خیلی سخته که دوروبرت پر آشنا باشه ولی درواقع تنهای تنها باشی به قول یه آهنگی که خیلی دوستش دارم :
” چه دردیست در میان جمع بودن ولی در گوشه ای تنها نشستن. . . “
کامران جان ممنون بابت نظرت
اره ولی چیکار میشه کرد ، همیشه مشکل ادم هایی هست که با IT سرو کار دارن
pas natijee migirim hichja khone khode adam nemisheee harchegadam…..be nazare man harjam berim baz inja az hame ja behtare…. keshvare dgeee fagat moshkelatemono ziad tar mikone (tanhayi….)
اره ولی بعضی وقتا خوبه بری نه برای همیشه بلکه برای مسافرت و یا وقت گذاری یا کار ولی بصورت موقت
چون ما با فرهنگ ایرانی بزرگ شدیم و باید افتخار کنیم به این فرهنگ مون
میسی فرناز بابت نظرت <3
چقدر حرف دل من بود .
دستت طلا مهندس
منی که همه کس رو در اطرافم دارم اما کسی رو ندارم.